به خیالمون داشت زمستون تموم میشدا.. باز امروز از پشت ِ شیشه دیدم ۲ مَن برف نشسته رو آسفالت! مامان رسوندمون مدرسه. البته قبلش من باید برفای ِ رو ماشین رو جارو میکردم. صابخونمون سرشو از پنجره کرد بیرون و از دیدن ِ اونهمه برف غافلگیر شد و منم غافلگیری ِ خودمو تکرار کردم تا احساس ِ تنهایی نکنه در غافلگیر شدن! بهش گفتم که امیدوار بودم دیگه برف نمیاد و داره بهار میشه. گفت انگار تا آپریل همین بساطه. چنان آهی از نهادم برخاست که برفای ِ روی ِ ماشین آب شدن(!)
پسرای ِ کلاسمون خیلی خوشحال بودن از بارش ِ برف چون میتونستن با گولههای ِ برف ساختمون ِ روبهروی ِ مدرسمون رو مورد ِ حمله قرار بدن و به شیشههای ِ دفتر ِ بانک گوله پرتاب کنن و از خودشون شادی دربیارن مثل ِ پسربچههای ِ تخس ِ ۸-۹ ساله!
منم کوچیک که بودم برف دوس داشتم.
کامنت نوشت: بازدید انجام شد با سرعت تمام!
[Reply]
میگم نمیای واسه یه مدت جامون رو باهم عوض کنیم؟
با این حساب فکر کنم از آفتاب خوزستان خیلی خوشت بیاد ;)
[Reply]
سلام مرسده جون.
شرمنده از این که این قدر دیر اومدم!
البته هم چنان خواننده ت هستم اما همیشه توفیق کامنت گذاشتن ندارم!!!
یادمه یه بار گفته بودی از برف خوشت نمیاد! چون همه چیز رو مخفی می کنه! بر عکس بارون!!!!
تعبیر جالبی بود به نظرم! برای همین یادم مونده بود.
من خودم با برف مشکل دارم برای این که بعد از چند روز به یخ تبدیل می شه و هر آن خطر کله پا شدن وجود داره!!!!
[Reply]