ساعت ۶:۳۰ بود که با صدای ِ زنگ ِ ساعت ِ موبایل از خواب بیدار شدم. از اینور به اونور قِل خوردم و دوباره خُفتیدم. یوهو بی هوا ساعت ۷ از خواب پریدم و تند تند لباسامو پوشیدم. جینگی رفتم تو آشپزخونه و شیرجوش رو گذاشتم رو اجاق و چـِپیدم تو دستشویی. مسواکی به دندون زدم و گلاب به روت نور به قبرت بباره نشستم رو تــُیلـِـت که بعد از انجام آنچه باید رخ میداد یوهو دیدم دستمال توالت تموم شده. اول از عدم ِ حضور ِ آفتابه و شلنگ در توالتمون غصه خوردم و فحشی نثار ِ دیرتی کالچـِر (فرهنگ ِ کثیف) ِ اروپایی ها کردم. شلوار بالا نکشیده راه افتادم در جستجوی ِ دستمال کاغذی. تو راه نگاهی تو آشپزخونه انداختم و دیدم بـــــــعله…کوه ِ آتشفشانی سفیدرنگ روی ِ اجاق در حال ِ فعالیته! خاک بر سر ِ شیری که سر بره. دستمال کاغذی پیدا کردم و پاکیزگی نشانه ی ایمان است رو استاد کردم و بعدش شیرجوش رو از رو آتیش برداشتم و به گند ِ سیاهرنگی که روی ِ اجاق نقش بسته بود نگاهی غضبناک انداختم و تمیزش کردم(با یه دستمالِ دیگه بابا)
وقتی آخرین جرعه ی شیرکاکائومو پایین دادم ساعت ۷:۱۸ بود. هُل شدم و با چاقویی که قرار بود نون رو ببره انگشتمو بریدم و نصف ِ آشپزخونه غرق ِ به خون شد. با عصبانیت نون و چاقو رو پرت کردم یه طرف و دوییدم طرف کیفم و دفترکتابامو چپوندم توشو زیپشم نبستم و خواستم در یک حرکت ِ اسلوموشن ِ رامبوطوری بندازمش رو دوشم که همه ی محتویاتش پخش ِ زمین شد.
نشستم زمین و دوباره ریختمشون تو کیف و در حین ِ بستن ِ زیپ انگشتم دوباره خونپاشون کرد و فرش مـُـزّین گشت به خال های ِ قرمز
ساعت ۷:۳۵٫ اتوبوس رفت… بدون ِ من. دوییدم از خونه برم بیرون که گربه ی خانوم فیشر(صاحبخونه) پیچید جلو پام و از پاچه ی شلوارم آویزون شد. پامو بغل کرده بود و ول کن هم نبود بی صفت. از اونجایی که چیز ِ بهتری به مغزم دخول نکرد با یه حرکت ِ پر شتاب لیزا جون رو شوت کردم اونور و خودم اومدم بیرون و در رو پشت سرم بستم و دوییدم طرف ِ مدرسه !
اِوا.. چرا ماشینا تارن؟ ؟ یادم افتاد عینکم رو روی میزم جا گذاشتم. من کیم؟ اینجا کجاست؟
ساعت ۷:۵۶٫ اون خیابون رو هم بپیچم میرسم! ساعت ۷:۵۹٫ پیچ رو پیچیدم و عظمت ِ ساختمون ِ ۱۰۰ساله ی مدرسه روبه روم نمایان شد. ۱۰ ثانیه مونده..دوییدم..۳٫٫۲٫٫۱…….. اِوا پس چرا زنگ نخورد؟! مگه میشه؟ چرا مدیرمون دم ِ در واینستاده تا سر ِ صـُبی بهمون صبح بخیر بگه؟ دوچرخه ها کوشن؟چرا خلوته؟
موبایلمو نگاه کردم و چشام رو تاریخ ِ امروز فریز شد. اِی بمیری! امروز که شنبه س! خاک بر سر ِ تکنولوژی ِ برتر. این موبایله تو داری؟شعورش نمیرسه که فقط دوشنبه تا جمعه زنگ بزنه؟ کور بودی ندیدی مهسا مثل ِ خرسایِ قطبی (الهی بمیرم براشون که داره نسلشون منقرض میشه از بس ما آدمایِ بیشعور و نفهم دوقدم راهو با ماشین شخصی میریم و هوارو آلوده میکنیم و فِرت فِرت میریم مکدونالد غذا میخوریم تا گاواشو زیاد کنه و گاوای ِ محترم گاز ِ متان تولید کنن و زمین گرم شه و یخا آب شن و خرسای قطبی بی خانمان. برای ِ هر غلطی از مواد شیمیایی استفاده میکنیم چون مدرنیم؟ خاک بر سر ِ این سیستم ِ مدرنیزه شده. خاک تو چشم ِ تحصیل کرده ای که هربار میره خرید کیسه پلاستیکی ِ تازه هدرمیده و میمیره اگه همیشه یکی تو کیفش باشه که اینقدر گند نزنه به محیط زیست. تـُف به کشورایی که قطع ِ نخاع میشن اگه قرارداد ِ کیوتو رو امضا کنن. الهی چین از نقشه ی جغرافیا محو شه که خوارمادر ِ کره ی زمین رو آبستن کرده)
اه کجا بودم اصلا؟ تقصیر ِ مهساس که مثل ِ خرس ِ قطبی خوابیده بود
آهان… کور بودی ندیدی مهسا مثل ِ خرس ِ قطبی خوابیده و تکون هم نمیخوره؟ در حال ِ ناسزاگویی به کودکِ درونم بودم که یه ماشین پلیس کنارم لایی کشید و نگه داشت و منو سوار کردو رسوند خونه مون
گویا مامان بیدار شده و بوی ِ سوختگی کشوندتش تو آشپزخونه و دیده کف ِ زمین پر از لکه هایِ خونه و نگران ناک رفته تو اتاقم و باز اونجا هم خون آلود. دیده عینکم رو میزه اما خودم نیستم. میره تو راهرو و شوک: جسد ِ یک عدد لیزا که قبلا گربه بود !!! زنگ زده پلیس و مشخصاتمو داده. اونا هم بهتر میبینن راه ِ مدرسه رو چــِک کنن چون با کیف مدرسه از خونه خارج شدم
و این شد که مامان برای ِ دوشنبه ی هفته ی دیگه ساعت ۱۰صبح برام وقت ِ روانپزشک گرفته
=)))))))))
ino fekr konam ghablan too 360 gozaashte bodi , na paye joooooooonam? :X
[Reply]
admin Reply:
شهریور ۸ام, ۱۳۸۸ at ۱۲:۰۴
آره پایه …صداشو درنیار خب :))
گفتم اینم باشه اینجا خوش بگذره :))
[Reply]
aaaaaali bud azizam shoma ye drehbuch newise ali hasti golam faghat akharesh dge ehtiyaj be hayajane bishtar nadasht ritme neweshtehat aaaaali bud wali faghat akharesh ba residane be khune bayad ghesse tamum mishod.tnx
[Reply]
ye soale dge shoma lokht mikhabin??badan shoma bedune eynak saato ru mobiletun mifahmin chande ya bazam hame chio tar mibinin ?
[Reply]
admin Reply:
شهریور ۸ام, ۱۳۸۸ at ۱۲:۰۸
آره لخت آدم راحت تره :))
خب من نزدیک بینم :))
[Reply]
az mashine police piyade shodam wa kooche bagh ro booeedam wa araaaaam masire khunaro ghadam zadam. 4 u
[Reply]
ahaaaayn gereftam aliye ey wal khaili khodast bebinam baghye dastanaro che juri mishe khund? faghat hamin ye dunast ya har ruz jadid up mikoni? bazam khaili mamnoooooon ali bud
[Reply]
مرسده Reply:
شهریور ۸ام, ۱۳۸۸ at ۱۳:۲۸
هردفه که یکی نوشتم خبر میکنم :دی
[Reply]
titel ham bezar nazdikbin ya anjomane hemayat az koodakan wa nojawanan:) is realy nice
[Reply]
bebakhshid kanoone hemayat az koodakan
[Reply]
اوه اوه ترکوندیها
[Reply]
عـــالی بود :)))
[Reply]
من این داستان رو قبلا یه جائی خوندم !!
[Reply]
مرسده Reply:
شهریور ۹ام, ۱۳۸۸ at ۰۹:۳۶
بله شما این داستان رو تو بلاگ ۳۶۰ م خوندید
[Reply]
امیر ارسلان Reply:
شهریور ۹ام, ۱۳۸۸ at ۱۷:۰۰
بله ! بله ! الآن که دقیقتر ذهنمو بازخوانی کردم یادم اومد !
[Reply]
محمد رضا ستاره Reply:
شهریور ۱۱ام, ۱۳۸۸ at ۲۲:۴۵
:))
[…] یه داستانی نوشته بودم که لیزا توش ایفای ِ نقش کرده بود. اینم لینکش لایک(۰) | برچسب ها: گربه حیوانات | در تاریخ: March 30, 2010 | در: […]
عالی بود
بعضد داستاناش اونقد جالب بود که واقعا اشک تو چشمم جمع شد مخصوصا اون داستان به جرم سبز بودن…
به قول شاعر:
یه روز خوب میاد…
[Reply]